جدول جو
جدول جو

معنی بزرگ داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بزرگ داشتن
(مُ آ لَ فَ)
تعظیم. تفخیم. تجلیل. امجاد. تبجیل. تکریم. تجلیل کردن. اعزاز کردن. تعظیم کردن. احترام کردن. ادب کردن. توقیر.محترم شمردن. اعظام. تعزیز. اکبار. هشم. تهشیم. ترحیب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن) : و ایشان [خرخیزیان] آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند. (حدودالعالم)، [غوزیان] طبیبان را بزرگ دارند و هرکه ایشان را ببند نماز برند... (حدود العالم). و اندر خره [بناحیت پارس] یکی آتشکده است که آنرا بزرگ دارند و زیارت کنند... (حدود العالم). و اندر کاریان آتشکده ایست که آنرا بزرگ دارند. (حدود العالم). جو رسته را ملوک عجم بفال سخت بزرگ داشتندی. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
بزرگ داشتن
تعظیم کردن توقیر کردن تکریم کردن
تصویری از بزرگ داشتن
تصویر بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگ داشتن
((~. تَ))
احترام گذاشتن، تکریم کردن
تصویری از بزرگ داشتن
تصویر بزرگ داشتن
فرهنگ فارسی معین
بزرگ داشتن
محترم شمردن، گرامی داشتن، نکو داشتن احترام گذاشتن، تکریم کردن، معزز داشتن، عزیز داشتن
متضاد: کوچک شمردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزرگداشت
تصویر بزرگداشت
بزرگ داشتن، کسی را گرامی داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ آ لَ سَ)
بزرگ آمدن چیزی در نظر و یا گمان
لغت نامه دهخدا
(مُتَ رَ)
عظیم و کلان گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ دَ)
دارای زنگ و تیرگی بودن:
دلت گر ز بی طاعتی زنگ دارد
هلا! بآتش علم و طاعت گذارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(لَ)
احترام. تعظیم. تجلیل. اعزاز. تبجیل. تکریم. تفخیم. تعزیز به. حرمت. اعظام. تعظیم به. توقیر. اکرام. (یادداشت بخط دهخدا) : دو بدر صومعۀ من آمدند و من از بهر بزرگداشت ایشان برخاستم و در باز کردم. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و گفت از بزرگداشت خدای تعالی یکی آنست که در بیماری گله نکنی. (کیمیای سعادت). و چنین مرد زود، زود بدست نیامد که دلها و چشمها همه بحشمت و بزرگداشت او آکنده است. (آثارالوزراء). و از بزرگداشت او درویشان را چنان نقل کنند که در مجلس اودرویشان چون امیران بودند. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حامله بودن. بچه در شکم داشتن:
یکی خوب چهره پرستنده دید
کجا نام او بود ماه آفرید
که ایرج بدو مهر بسیار داشت
قضا را کنیزک ازو بار داشت.
فردوسی.
ز سام نریمان همو بار داشت
ز بار گران تنش آزار داشت.
فردوسی.
و مادر یحیی گفت من چنین میدانم که مریم بار دارد. (قصص الانبیاء ص 202).
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
آواکردن. فریاد داشتن. فریاد کردن. صباح. حیاط. جلب. (منتهی الارب) :
چو دوزخ که سیرش کنند از وعید
دگر بانگ دارد که هل من مزید.
سعدی (بوستان).
محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نصیب داشتن. صاحب قسمت بودن:
بدو گفت کسری که آباد شهر
کدام است و ما زو چه داریم بهر.
فردوسی.
همه نامداران و گردان شهر
هر آنکس که او از خرد داشت بهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزرگداشت
تصویر بزرگداشت
احترام، تعظیم، تجلیل، اغظام، اکرام، حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
میوه داشتن ثمر داشتن (درخت)، آبستن بودن حامله بودن، درد و رنج داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرم داشتن
تصویر آزرم داشتن
آزرم داشتن کسی را یا چیزی را محترم شمردن او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگی داشتن
تصویر بزرگی داشتن
علو همت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگ داشت
تصویر بزرگ داشت
تکریم
فرهنگ واژه فارسی سره
با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد